چقدر
+ دلم می خواست تو تنهاییام یکی بود که حتی با یه حرف ساده...
یه جمله...
یه بیرون رفتن...
یه هدیه...
حالمو بهتر می کرد.
+ دلم می خواست تو تنهاییام یکی بود که حتی با یه حرف ساده...
یه جمله...
یه بیرون رفتن...
یه هدیه...
حالمو بهتر می کرد.
+ پرستار خصوصی بالای سر پدرم گذاشته بودم الان بود...
فکر این که میگفت این جا رسدگی نمیکنن داره دیوونم میکنه...
فکر این که لحظه اخر اونجا نبودم...
این که تنها بود و رفت...
مغزمو متلاشی میکنه...
+ که ببینمت...
برای همه نداشتنت گریه می کنم.
+ فکرشم نمیکردم ولی شد...
پدر همه چیز یه زندگیه...
++ تنهایی دخترونه اینجوریه که دوست داری گوی موزیکالتو بیرون بیاری
با مجسمه مهربون و ریسه های ال ای دی و برق خاموش
درخشش اکلیل های پراکنده رو ببینی و تو خاطراتت غرق بشی...
درست مثل حسی که وقتی تو تنهایی کیسه اب گرم رو محکم به شکمت فشار میدی...
مثل وقتی که تنهایی لای پتو دور خودت میپیچی...
مثل وقتی دستای یخ زدتو روی بخاری میذاری...
مثل وقتی لیوان گرم چای رو به صورتت میچسبونی
+
+
+++ مثل تمام وقتایی که با تنهایی خودت معصومانه کنار میای...
+ 36 سالگی هم توی این وبلاگ می نویسم و تنهام...
تمام این سال های زندگی برام رفیقی رو که باید میاورد نیاورد...
زندگی ازم فقط گرفت... چیزایی که داشتم...
پدرم... انرژیم...
++ برای خیلی از دوستام با جهت و بی جهت کادو گرفتم...
++ خیلی وقتا مهمونشون کردم...
+ همیشه زنگ زدم و جویای حالشون شدم...
++++ ولی در حسرت داشتن یه دوست که یکی از این کارارو برای خودم می کرد...
+ حتی زنگ بزنه بگه آزیتا کجایی چطوری...