همیشه وقتی تو روزای بد و متلاشی زندگیم بودم
چیزای کوچیکی مثل یک کادو کوچیک از یه همسایه...
یه پیام از یه دوست...
یه جیز کوچیک از یه جایی رسیده که حالمو بتونه بهتر کنه...
ولی یادمه یه روز با حال گریه و ترس وقت ارایشگاه داشتم و رفتم...
جالب بود اونروز اون خانم یه قهوه درست کرد و در مورد افتتاح ارایشگاه جدیدش حرف زد
نمیدونم خیلی بعید می دونم تو حرفا یا ظاهرم نشونه ای بوده
ولی اون کارش، یه قهوه ساده و حرف زدن باعث شد از اون حال متلاشی در بیام...
چیزای کوچیکی تو زندگی هستن که گاهی یه مامنن برای ادم...
مثل وقتی که برای مصاحبه دکتری رفته بودم و یه لحظه از درون خالی شدم....
و یه خانمی که نمیشناختم گفت ببین اگر این صندلی دکتری تو این دانشگاه برای تو بوده باشه
مطمعن باش برای خودت می مونه نه کس دیگه...
گاهی یه حرفا یه نوازش ها یه کلام ساده خیلی از ادمایی رو که سرشارن از درد و ترس
نجات می ده...
یه کادوو ساده... یک قهوه... یک پیام... یک زنگ... یک لبخند برای یک نفر انرژی میشه
تو روزای تارش...