بابا

+ چقدر نگرانم بودی همیشه... نگران این که وقتم به بطالت نره...

++ سالم باشم ... ورزش کنم...

++ وقتمو رو چیزای الکی نذارم...

+ میگفتی شادی... شادی... همه چیز شادیه...

دلم به اندازه تمام دنیا برات تنگه...

هیچ وقت نفهمیدم بغل مادر چجوریه...

دستای مادر چجوریه...

ولی دست تو محکم ترین و آرامش بخش ترین تکیه گاه زندگی بود.

ولی

دنیا ناقشنگیاش بیشتر بود...نه؟

ولی

+ زمان تمام چیزی بود که همه چیز را مشخص می کرد...

+++ زهر زمان

ایلام

+ یک تجربه

بی خوابی

همه چیز یهو سرت خراب میشه که از پا درت بیاره...

یک نفر

++ من فکر می کنم تو زندگی هر کسی فقط یک نفر هست

که می تونی ذوق وجودت رو تو چشماش ببینی...

برای من اون یک نفر پدرم بود...

اگه

++ یه روز پاییزی با بوی نارنگی دوباره به حال اولم برگردم...

+ هیچ وقت یادم نمیره تو روزای سختم کسی رو نداشتم...

+ یادم نمیره روزایی که گریه کردمو...

+یادم نمیره روزایی که خالی شدم...

+ روزایی که نبودی ولی گذشت...

اونروز دیگه دنبالت نیستم...

آدم ها

هر کدامشان ویژگی خاص خودشون را دارند...

مثل پدرم ...

دیگر هیچ کسی مثل پدرم از دیدنم ذوق نخواهد کرد.

تنها

تنها مردی که تا به همیشه دوستون داره پدره...

ذوق بودنتون رو فقط پدر درک میکنه...

دوست داشتن های کوچک

همیشه وقتی تو روزای بد و متلاشی زندگیم بودم

چیزای کوچیکی مثل یک کادو کوچیک از یه همسایه...

یه پیام از یه دوست...

یه جیز کوچیک از یه جایی رسیده که حالمو بتونه بهتر کنه...

ولی یادمه یه روز با حال گریه و ترس وقت ارایشگاه داشتم و رفتم...

جالب بود اونروز اون خانم یه قهوه درست کرد و در مورد افتتاح ارایشگاه جدیدش حرف زد

نمیدونم خیلی بعید می دونم تو حرفا یا ظاهرم نشونه ای بوده

ولی اون کارش، یه قهوه ساده و حرف زدن باعث شد از اون حال متلاشی در بیام...

چیزای کوچیکی تو زندگی هستن که گاهی یه مامنن برای ادم...

مثل وقتی که برای مصاحبه دکتری رفته بودم و یه لحظه از درون خالی شدم....

و یه خانمی که نمیشناختم گفت ببین اگر این صندلی دکتری تو این دانشگاه برای تو بوده باشه

مطمعن باش برای خودت می مونه نه کس دیگه...

گاهی یه حرفا یه نوازش ها یه کلام ساده خیلی از ادمایی رو که سرشارن از درد و ترس

نجات می ده...

یه کادوو ساده... یک قهوه... یک پیام... یک زنگ... یک لبخند برای یک نفر انرژی میشه

تو روزای تارش...