یاد
+ یادم نمیره امسال سالی بود که اونقدر مغزم قفل بود که می رفتم
با دوستم صحبت کنم می گفتم مهرو نمی دونم واقعا مغزم قفله...
حس می کنم تمام چیزایی که مد نطرم بوده تو این فرد هست...
اصلا قدرت فکر کردن ندارم... مغزم کاملا از کار افتاده...
++ میگفت آزیتا من تا حالا تو رو اینجوری ندده بودم...
.
.
.
برای حال آن روزام هم خندم میگیره هم گریه...
واقعا زندگی خیلی خیلی خیلی چیزای جالبی توش داره برای تجربه...
هر کدومشم یه بخشی از وجودتو بیرون میکشن که ازشون خبر نداری...
زندگی همینه...
امسال تجربه های متفاوتی تو زندگیم بود ولی همشون بهر حال جدید و متفاوت.
هزار بار شکر.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 21:1 توسط Emanresu
|